نگاشته شده توسط: shabtaab | جون 9, 2010

دين ، حكومت و سياست

دين، هرگز از حكومت و سياست جدا نمى باشد; زيرا كه دين، موعظه و نصيحت و تعليم محض مسائل فردى بدون اجتماعى، و مسائل اخلاقى و اعتقادى بدون سياسى و نظامى و مانند آن نيست، بلكه احكام اجتماعى و سياسى نيز دارد.

خداى سبحان در يكى از آيات قرآن كريم، هدف ارسال رسولان خود را چنين بيان مى فرمايد: «كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين ومنذرين وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه »  .

در اين كريمه، مساله رفع اختلاف ميان مردم، به عنوان هدف بعثت انبياء مطرح شده است. اگر اختلاف ميان انسان ها امرى طبيعى و قطعى است چنانكه در پيش گفته شد و اگر رفع اختلاف ها، امرى ضرورى براى ايجاد نظم در جامعه بشرى و دورى از هرج و مرج است، موعظه و نصيحت و مساله گويى صرف نمى تواند مشكل اجتماعى را حل كند و لذا هيچ پيامبر صاحب شريعتى نيامده است مگر آنكه علاوه بر تبشير و انذار، مساله حاكميت را نيز مطرح نموده است. خداى سبحان در اين آيه نمى فرمايد پيامبران به وسيله تعليم يا تبشير و انذار، اختلاف جامعه را رفع مى كنند، بلكه مى فرمايد به وسيله «حكم » اختلافات آن را بر مى دارند; زيرا حل اختلاف، بدون حكم و حكومت امكان پذير نيست.

اكنون نيز كه انسان ها نسبت به امم گذشته، از علم و تمدن بهره بيشترى دارند، هرگز نمى توان اختلافات آنان را با مساله گويى و صرف نصيحت از ميان برد; بلكه نظام و حكومتى لازم است تا احكام قضايى و جزايى و كيفرى را به اجرا درآورد و حدود و قصاص و ديات و مجازات هاى مالى و اقتصادى را محقق سازد و اساسا قضاء و داورى، بدون حكومت امكان پذير نيست و اين دو، متلازم يكديگرند و حكومت، مجرى احكام قضايى است.

بنابراين، هر مكتبى كه پيام آور شريعتى براى بشر باشد، به يقين، احكام فردى و اجتماعى را با خود آورده است و اين احكام، در صورتى مفيد و كارساز خواهند بود، كه به اجرا درآيند و اجراى قانون و احكام الهى نيز ضرورتا نيازمند حكومتى است كه ضامن آن باشد. در غير اين صورت، يا اساسا احكام دينى به اجرا درنمى آيد و يا اگر اجرايش به دست همگان باشد، لازمه اش هرج و مرجى است كه بدتر از نبودن احكام در جامعه است.

صرف قانون كه وجود لفظى يا كتبى تفكر خاصى است، توان تاثير در روابط خارجى را ندارد و حتما يك موجود مرتبط با غيب و توانمند مى خواهد كه مسؤول تعليم و حفظ و اعمال آن باشد و از اينرو، حضرت مولى الموحدين، على بن ابى طالب(عليه السلام)، براى رفع مغالطه خوارج كه قانون را كافى مى دانستند و جامعه را بى نياز از رهبر و حاكم و حكومت مى پنداشتند و شعارشان اين بود كه: «لا حكم الا لله » فرمودند: «كلمة حق يراد بها الباطل; نعم انه لا حكم الا لله ولكن هؤلاء يقولون لا امرة الا لله وانه لابد للناس من امير بر او فاجر»  ; يعنى اين سخن: «لا حكم الا لله »، سخن حق و گفته قرآن است، ولى اراده باطل و نادرست از آن شده است; بله هيچ حكم و قانونى حق نيست مگر حكم و قانون خداوند; ولى اين افراد، از اين كلام درست، چيز ديگرى اراده كرده اند و مقصودشان آن است كه هيچ امارت و حكومتى نيست مگر امارت و حكومت خداوند و اين در حالى است كه مردم، بدون امير و حاكم نمى توانند زندگى كنند وحتى در نبود امير نيكوكار، امير فاجر غيرظالمى نياز دارند تا جامعه به هرج و مرج و انهدام كشيده نشود.


پاسخ

  1. هرکس یک بار سری به نهج البلاغه زده باشد، به گمانم نمی تواند اسلام را جدای از سیاست بداند.


بیان دیدگاه

دسته‌بندی